قرآن و عرفان رضا نصر

قرآن و عرفان رضا نصر

تفسیر قران ، عرفان و مقالات علمی
قرآن و عرفان رضا نصر

قرآن و عرفان رضا نصر

تفسیر قران ، عرفان و مقالات علمی

عرش وجود



باورم اینست که در عرش وجود ......هست و نیست را مالکی و تار و پود

بلکه هستی یک نم از نیست است و بس......زین سبب هستی به نیست کرده است سجود

دم به دم از هست به نیست و عکس آن .......آمد و رفت است خروج است و ورود

هر چه آمد هست شدست از نیستی است........هست او از نیست آوردست شهود

چون دو وجه جسم و روح یا هست و نیست.......شاهد است این دو ز ارکان وجود



نظریه علوم مادر

 

توجه : مطالب واشعار شخصی است و ازمنبعی اخذ نگردیده است

            


بسم الله الرحمن الرحیم

شکر ایزد یکتای را بر هر چه هست و نیست عیان

هم هست او عاجز کند هم نیست در هستش بیان

هرکس بقدر فهم خود دیدش برد راهی بجان

ما را که نیست از وی شدیم فانی شدست وهم و گمان

چون حی بدست او از عدم و از نیست هستش شد به دم

والا تر از هست و عدم عرش را بود حق نهان

 

علوم مادر

 

با توجه به فرضیه های ادیان و فلاسفه موجود که آغاز خلقت را انفجارعظیم میدانند تجلی نور و صوت  توسط نیروی پنهانی توام باحرکت در لحظه انفجاربوده و چنانچه مبنا را فرضیه فوق یا مشابه قرار دهیم سرفصل و مقدمه فلسفه در این رابطه، شناخت عوامل اولیه خلقت را مطرح مینماید.بدیهی است نیروی پنهان باعث حرکت و انفجار عظیم توام با انتشار نور ،صوت ،بروز اشکال و تعدد اجرام به عبارتی با عث ایجاد انواع انرژی اولیه گردیده است.

 

با تعمق در چگونگی پیدایش هستی به نظر میرسد

1-قوانین جاذبه و دافعه و تعاون و همکاری نیز قبل از پیدایش هستی قانونی نهفته بوده که جاذبه اش به عدم بروز و تجلی هستی توسط عامل نهانی و دافعه اش بروز پیدایش هستی است.

2- نوع تجلی و پیدایش هستی قانون زایش و خلق و انتشارنور و صوت به شکل و رنگ قانون تعاون و همکاری را مطرح مینماید.

3-با توجه به موضوعات فوق قانون خلقت ذوج حاصل فرایند هستی نیز با انتشار خلقت درظاهر و باطن موجودات مکنون بوده وتا ابد به صور مختلف بروز پیدا میکند.

4-وجه مشترک تمامی فعل و انفعالات هستی ناشی از نیرویی پنهانی و محرک است واین قاعده نیز تا ابد در بطن موجودات حاکم بوده و شواهد ظاهری نیز مبین این نیروی قابل برسی است.


قواعد و قوانین پیدایش یا زایش و خلق هستی یا علوم  مادر( فرضیه حقیر) اساس و بنیان هستی بوده و تا ابد حاکم میباشد.

هر موجود از ازل تا ابد پا به عرصه خلقت گذاشته یا خلق شود به یقین دارای شکل و رنگ وصوت و حرکت خواهد بود.

 

قوانین و علوم مختلف وهر آنچه در هستی است از قابلیت و استعداد های نهفته بی پایان عدم خبر می دهد ،

ندا، ذکروپیام هرموجود دررنگ و شکل مخلوقات مکنون است به عبارت دیگرهرموجود با خلق خود پیامی به همراه دارد.


سکوت مادر اصوات زبان خاص بستر نیست وعدم است .سکوت علم عجایب است....تمامی خلقت از نیست بوجود امده و هستی در مقابل نیستی قطره ای بیش نیست .

فضای اشغال شده تمامی کهکشانها در مقابل فضای تهی هیچ است .و آنچه ما هیچ میپنداریم بستراستعداد های پنهانی است که تمامی قابلیت های موجود جهان هستی ازقابلیتهای بی پایان اوست.


برای درک این قابلیت بسیار عظیم و غیر قابل باور کافی است به زبان نیستی یعنی سکوت توجه کنیم .

سکوت بستری است بسیار توانا ست و با شکست سکوت صوت و صدا تولید میشود . سکوت از ابتدای خلقت تا انتهای خلقت بستر واستعداد بروز هرصوتی را داراست .سکوت نوعی انرژی نامرعی و ناملموس است.


درمیان موجودات بشر به اشکال مختلف از این موهبت الهی بهره مند میگردد از جمله جهت کشف موجودیت های نهانی درون زمین و دریا و فضا با ارسال امواج و بهره مندی از انعکاس صوت به کشف منابع و ذخایرو معادن پوشیده دست یافته است اما هنوز ارزش حقیقی این موجود پاک وارزشمند عظیم را نمیداند.

نوازندگان هنگام نواختن ساز در حقیقت سکوت را به دفعات و ریتم  میشکنند آدمی در حقیقت با شکستن سکوت سخن خود را بیان میکند بستر تمامی اصوات این موهبت بینظیر الهی است.ادامه دارد


یاران


یاران زفـُراقِ لـب لعـلش به تـبم هی ...   

یـاران زنــســیم ســر زلـفـش زده ام می

حاشاکه بدانید چه رفت بر دل مسکین

راهی نبودش دل که نـپیمود و نکـرد  طی

شـب تا به سـحـر بـر در ارباب مـُـرُوّت

یا روز گـه ازفــَرت فـراقــش ِبــدمَـــد نی

ورَدش همه دم ذکرحبیبست و نوایش    

کی دولت جانان بدمد  ..صور و ..رهد .کی

       

امیـد عجیبی اسـت در او از قدم عـشق

انــگــار بــهــاران بــنـگـارنــد بـه مَـه دی

اشک پرده دریدست که دل را بشناسیـد

کـس دل نـدهـد ره به حـریـم و طرف وی

غیر از می حق و عسل و شیر و شرابش

زهــراب شــود ازکــنه وجودش بـزنـد قی

بـَر رُوفت نسیم سحری َگرد وجـودش

بـرآن شـــده تا هسـت بــه روبـیـده زنـد پی

چـون بـوی بهاران بـوزد از بــر یاران

تـازیِـد ســواران چـه ازشــام و چه از ری

سرخوش چو شود دل ز شَمیمِ ره جانان

هی های زنـد گاهی و گاهی بـزنــد هی           

خالق چو گواه است بداند هــمـه ذرات

دردا نـه کم از ذره بوم یا که کم از شیی

 نـصر بهـر سـجودش شــده پر آه دما دم

 گه بـاز دمـش آهــی و گه بـاز دمـش ای

این و آن



                            این و آن                              


این را بــدیـــد می و مــنـــم مـنـتـظـر بـه آن

آن را نـــمــا و ایــن بــسـتـان از ورای جــان


آن گـراز ایـن بـُـودی نــبُـودی آن و آنـچـنان
ایـن هـا ازآن وآن ازایـن اســت بـسی نـهان

تاهست ونیست چون هی ونی باتواست ریش

ای هی به نی نـوازکه شــوی های و هـوی آن
آن نیـست حـتـم هست که اگـرنیست،بـودعـدم

آن ازعـدم بود که نشان نیـست از ایـن و آن

کان سوی و بوی و روی نـدارد تو را سروش

خاطـرمــده به تـفرقه و جـوش وکـوش به آن
نک هوش را بگـوش بـده کان شـود سروش

هــرگـزمــپــوش پـوشـش پــوشـــال ایـن و آن

هـــم ایـن و آن بکـشـت مــرا آخـــرای زمـان

ای جان جان بیا که مرا رفـت زخود نـشـان

چـون آن نـصـراین بشـود, نـصـرشـود از آن
فـرخ خـطابـه ای بــنـگارد ز ســـوی جــان

 

آیینه




آیینه عشق

چند گاهیست که درد است مرا در سینه

به ندای دل محزون بشکست آیینه

نقش من بد بنماید بمن آن قاب نکو

یا که تصویر من آن است و گواه آیینه

هاتفی گفت ندم در همه جا با همه کس

کز دم ودم زدنت تار شدست آیینه

گر خوری لقمه پاک و بویی از علم بری

قول و فعل تو کر کس همه جا آیینه

چشمه علم وادب بینش آن جام طلاست

که شود محضر ارباب هنر آیینه

بلکه مخلوق زمینند همه نور سرا

خوشی وهستی و مرگ و بلاست آیینه

ای که بودی همه جا ظلم و پلیدی و سیاه

دست قدار طبیعت توراست آیینه

کشتی نوح و خلیل و گذر از آتش و دود

دم عیسایی و موسی و عصا است آیینه

دیده جان بودت جام جهان بین ببین

ابر و باد و مه وخورشید و فلک آیینه

بارالهی اگرت منت و توفیق عبادت باشد