آیینه عشق
چند گاهیست که درد است مرا در سینه
به ندای دل محزون بشکست آیینه
نقش من بد بنماید بمن آن قاب نکو
یا که تصویر من آن است و گواه آیینه
هاتفی گفت ندم در همه جا با همه کس
کز دم ودم زدنت تار شدست آیینه
گر خوری لقمه پاک و بویی از علم بری
قول و فعل تو کر کس همه جا آیینه
چشمه علم وادب بینش آن جام طلاست
که شود محضر ارباب هنر آیینه
بلکه مخلوق زمینند همه نور سرا
خوشی وهستی و مرگ و بلاست آیینه
ای که بودی همه جا ظلم و پلیدی و سیاه
دست قدار طبیعت توراست آیینه
کشتی نوح و خلیل و گذر از آتش و دود
دم عیسایی و موسی و عصا است آیینه
دیده جان بودت جام جهان بین ببین
ابر و باد و مه وخورشید و فلک آیینه
بارالهی اگرت منت و توفیق عبادت باشد