این و آن
این را بــدیـــد می و مــنـــم مـنـتـظـر بـه آن
آن را نـــمــا و ایــن بــسـتـان از ورای جــان
آن گـراز ایـن بـُـودی نــبُـودی آن و آنـچـنان
ایـن هـا ازآن وآن ازایـن اســت بـسی نـهان
تاهست ونیست چون هی ونی باتواست ریش
ای هی به نی نـوازکه شــوی های و هـوی آن
آن نیـست حـتـم هست که اگـرنیست،بـودعـدم
آن ازعـدم بود که نشان نیـست از ایـن و آن
کان سوی و بوی و روی نـدارد تو را سروش
خاطـرمــده به تـفرقه و جـوش وکـوش به آن
نک هوش را بگـوش بـده کان شـود سروش
هــرگـزمــپــوش پـوشـش پــوشـــال ایـن و آن
هـــم ایـن و آن بکـشـت مــرا آخـــرای زمـان
ای جان جان بیا که مرا رفـت زخود نـشـان
چـون آن نـصـراین بشـود, نـصـرشـود از آن
فـرخ خـطابـه ای بــنـگارد ز ســـوی جــان