دیوانه
دل من تاب ندارد شدست دیوانه .........سر سودای تو دارد بگیرد بانه
نفس عشق گرفتست گریبانش را ........کش کشانش ببرند ونزند او چانه
شوق دیدار حبیبش زده بر چشم وزبان ......حق گواهست برآن بوی خوش ریحانه
به شبی گریه کند یک شب دیگرناله ........همه شب آه کشد بلکه رسد مستانه
کنج عزلت بگزیدست دلم ای فریاد .........به گهی اشک بریزد به گهی دردانه
سوز عالم بنوازد دل من چشم گواه است ......می رنگین تو خودست نگیرد بانه
قدمی بهر حقیقت که تو کردی اینها .......بسرایم چو قمری به کجا شد لانه
زشت و زیبا همه هستی وجود است دلا ........ماه و استاره به ظلمت نزنندی چانه
ساقی نور بده باده و لبریزش کن .........زلف مشکین تو هر دم بزنم بر شانه
هر دو عشقست یکی شمع بود نور دهد .......یا که در گردش ایام شود پروانه
من و نصر و همه عالم وادم بزنیم ...............به توکل که شود در دو سرا یارانه