یوسف وجود
یوسفان در چاه غفلت مانده ما از بی
کسی
داده دل را احمقانه بر هوا از نا
کسی
دست یوسف را ز چه بر گیر و آرش
درمیان
تا دلت آسوده گردد گل تو را آرد
بسی
هر چه گویند از جمال و از کمالات و
رخش
صوت و حرف و باد باشد تا به مفهومش
رسی
هاتفی می خواهد از ذات و تبار
عاشقان
نی به گوش کین و ظلمت یا به گوش هر
خسی
خلق و خوی یوسفی باید به بستر بود تا
یوسفان مستانه آیند در میان هر کسی
پیشتازان خرد در بند صورت نیستند
سیرتی را بنگرند و خو و بو را در
کسی