چشم کور
ای کـور دو چشمی که بـدان جـز تـو بجویم
ای لال زبـانـی که بــدان جـز تـو بـگـویم
ای دل نـفس حـق بـدهـم ،ناله جانـسـوز
جـز خـال رخ مهـــوش زیــبـاش نــپـویم
آن پرنفس عشق براین دل چه کردست
فـریـاد وفـغـان از دولـب و چـشـم بـمـویم
عشقش که زند روح نگنجد به تـن و دل
الکن بـزبان هستم دراین باب چـه گویم
مـستانه زنـم نـاله کـه سـاقی بـه تـرحّـم
یـک جـرعـۀ دیـگـر بــدهــد روح بـشویم
ای روح و روان راحت جان یکـدم و آنی
رخصت بــده تـا خـاک کـف پات بـبـویـم
راضی شو وآرام کن این روح پریشان
محروم مگردان تو بدانی که چه جویم