حرمت عشق
هرگه سکوت می طلبد یار غار ما آن دم به سوز دل بنوازد به تار ما
گل بانگ عشق تا شنود گوش هوش جان
اشک پرده میدرد ببر آرد بهار ما
او بود وهست وباشد وهستی ازآن اوست جز او نبود ونیست نباشد قرار ما
او در فرازعشق وتمامی زندگی است
حاضر به عمق هستی وناظر به کار ما
او بی نیاز از همه موجو د ویکه تاز او بینهایت است به نهایت چو یار ما