چشم کور
ای کـور دو چشمی که بـدان جـز تـو بجویم
ای لال زبـانـی که بــدان جـز تـو بـگـویم
ای دل نـفس حـق بـدهـم ،ناله جانـسـوز
جـز خـال رخ مهـــوش زیــبـاش نــپـویم
آن پرنفس عشق براین دل چه کردست
فـریـاد وفـغـان از دولـب و چـشـم بـمـویم
عشقش که زند روح نگنجد به تـن و دل
الکن بـزبان هستم دراین باب چـه گویم
مـستانه زنـم نـاله کـه سـاقی بـه تـرحّـم
یـک جـرعـۀ دیـگـر بــدهــد روح بـشویم
ای روح و روان راحت جان یکـدم و آنی
رخصت بــده تـا خـاک کـف پات بـبـویـم
راضی شو وآرام کن این روح پریشان
محروم مگردان تو بدانی که چه جویم
شهید شاهد عشق وهمای فرزین است
شهید شاهد نور است و کل آیین است
شهید هاتف طور و شراب رنگین است
شهید محرم راز است وشهد او دین است
سر آمد همه عشاق و شاهد و مشهود
حسین موهب دهر است و حجت دین است
حسین سرودهء خون است به دست ظلم پلید
عصا رهء شرف است و امام یا سین
سبز باشی باغچه گسترده گردی هم چو باغ
گر حرس گر دانه ای باشد تو را در خود سراغ
هم گلی هم تو درخت هم باغبانی هم تو باغ
از همه هم های خو د باید که بر گیری چراغ
هر شاخه گل به مانع تیغ داد می زند
بلبل به واسطه شده فریاد می زند
گل را ببو نه چین .... به چه حقی به دست خود
پژ مرده می کنی نفسی را که زنده است
آرام بی وجود که وجودی به لطف عشق
پر عطر نموده صحنهء دل را و بنده است
هر کس به چشم خا ص ببیند حدیث گل
بوی و رخش چو گل به سلامت برنده است